سوار یه تاکسی شدم

صد متر جلو تر یه خانمی کنار خیابون ایستاده بود

راننده ی تاکسی بوق زد و خانم رو سوار کرد

چند ثانیه که گذشت

راننده تاکسی : چقدر رنگ رژتون قشنگه

خانم مسافر: جدی میگید؟ ممنون

راننده تاکسی : لباتون رو برجسته کرده

خانم مسافر سایه بون رو داد پایین و لباشو رو به آینه غنچه کرد و گفت واقعاً؟؟!

راننده تاکسی خندید با دست راست، دست چپ خانم مسافر رو گرفت و نگاه کرد و گفت:

راننده تاکسی: با رنگ لاکتون ست کردین؟! واقعا که با سلیقه این تبریک میگم.

خانم مسافر: وای مچکرم.. چه دقتی معلومه که آدم خوش ذوقی هستین!

تلفن همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرم حرف زدن بودن..

موقع پیاده شدن راننده تاکسی کارتش رو داد به خانم مسافر و گفت هرجا خواستی بری، اگه ماشین خواستی زنگ بزن به من..

خانم مسافر کارت رو گرفت یه چشمک ریزی هم زد و رفت..

اینو تعریف نکردم که بخوام بگم خانم مسافر مشکل اخلاقی داشت یا راننده تاکسی…

فقط میخواستم بگم..

توی این چند ثانیه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسیده باشه

که راننده ی تاکسی هم یک خانم بود..

ما با تصوراتی که توی ذهنمونه قضاوت میکنیم!